اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد ، نه تو مانی و نه من...........
ای رفته به چوگان قضا همچون گو
چپ میخور و راست میرو و هیچ مگو
کانکس که تو را فکنده اندر تک و پو
او داند و او داند و او داند و او ............
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود
افتیم به صندوق عدم یک یک باز .........
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است .......